کد مطلب:140543 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:109

رسیدن سپاه کفرآئین به چهار فرسخی شام و خبر دادن از ورود اهل بیت
پس از آنكه سپاه كفرآئین كوفه و شام از عسقلان خارج شدند به سرعت تمام بطرف شام روانه گشته و همه جا قطع منازل و طی طریق می كردند تا به چهار فرسخی شام رسیده در آنجا اقامت كردند و از اینكه به مقصد نزدیك شده اند بسی شادمان و مسرور بودند از آنجا نامه ای به یزید ملعون نوشته و در آن اظهار نمودند كه از كوفه آمده و سرها را با خیل اسیران آورده و اینك منتظر فرمان بوده كه چه روز اسراء را با سرها وارد شهر كنیم.

نامه را پیچیده و به دست قاصدی داده و سفارش كردند زود جواب آنرا بیاور و


خودشان در آن مكان به باده گساری و عیش و نوش مشغول شدند.

قاصد خود را به شهر رساند و همه جا آمد تا به نزد یزید پلید رسید، زمانی بود كه آن طاغی با اعیان از بنی امیه مشغول صحبت بود، قاصد از در درآمد و سلام كرد و گفت:

اقر الله عینیك بورود رأس الحسین علیه السلام، چشمت روشن و سرت سلامت، سر دشمنت وارد شد.

ابومخنف در مقتل می نویسد:

یزید دید كه قاصد به صدای بلند گفت چشمت روشن باد خواست امر بر مردم مشتبه شود و این طور به دیگران بنمایاند كه از این خبر خوشحال نیست در جواب قاصد گفت: چشم تو روشن باد.

سپس فرمان داد قاصد را به زندان ببرند آنگاه كاغذ ابن زیاد را خواند و از حركات و قبایحی كه مرتكب شده بود كاملا مطلع شد در باطن بسیار مسرور و شادمان گردید ولی در حضور جمعیت سر انگشت به دندان گزید طوری كه نزدیك بود انگشت نحسش قطع شود، بعد گفت: انا لله و انا الیه راجعون.

پس نامه را به حضار در مجلس نشان داد و گفت: ملاحظه كنید پسر مرجانه قسی القلب بدون اطلاع و اذن من چه ها كرده، حضار نامه را خواندند و گفتند: كار خوبی نكرده البته قبل از این نامه ابن زیاد یك نامه دیگری برای یزید فرستاده بود و او را از كارهای خود مطلع ساخته بود و یزید آن را از انظار دیگران مخفی داشته و ابراز نمی نمود و اساسا به حكم آن پلید ابن زیاد مخذول اسراء و سرها را به شام فرستاد.

باری پس از آنكه خبر رسیدن اهل بیت به چهار فرسخی شام به سمع یزید رسید امر كرد لشگریان كوفه و شام در همان منزل توقف كنند و اسراء و سرها را مراقبت نمایند تا خبر ثانوی از او به ایشان برسد.


سپس امر كرد برایش تاجی جواهرنشان ساخته و تختی مرصع به سنگ های قیمتی بسازند و سركرده ها و كدخدایان و بزرگان هر صنف و حرفه ای را فراخواند و به آنها دستور داد كه شهر را در كمال زیبائی زینت كرده و آئین ببندند و تمام اهل شهر را مؤظف و مكلف نمود كه لباس های زینتی پوشیده و خود را بیارایند و از وضیع و شریف، غنی و فقیر، امیر، مأمور خرد و كلان، رجال و نسوان پیر و جوان در كوچه ها و محله ها و خیابان ها بطور دسته جمعی رفت و آمد كرده و به هم تبریك و تهنیت بگویند.

باری پس از آنكه شهر زینت شد و مراسم آئین بندی به اتمام رسید و تاج و تخت آن پلید آماده گشت روزی را برای ورود اهل بیت و ذراری بتول اطهر سلام الله علیها تعیین كرد و دستور اكید داد كه در آن روز خلایق به استقبال رفته و طبل و ساز و شیپور بنوازند و امر كرد كه جارچیان در سطح شهر جار بزنند جماعتی از اهل حجاز علم مخالفت با ما را برافراشتند و به قصد براندازی ما به طرف عراق حركت كردند ولی عامل و والی كوفه عبیدالله بن زیاد آنها را كشته و سرهای ایشان را با زنان و اطفالشان امروز وارد این شهر می كنند هر كس دوست ما است امروز شادی و خوشحالی بنماید.

چون كمتر كسی بود كه از واقع مطلع بوده و علم به شهادت حضرت و اسیری اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم داشته باشد بلكه اساسا احدی چنین احتمالی را هم نمی داد كه امام علیه السلام و اصحاب و فرزندان آن حضرت به چنین بلائی مبتلا شده باشند فقط لشگری كه از كوفه به شام می آمد و خواص یزید پلید از واقعه مطلع بودند لاجرم اهل شام جملگی این طوری پنداشتند كه شخص خارجی و اجنبی از دین بدست عمال تبه كار یزید ملعون كشته شده از اینرو با شعف دل و سرور كامل خود را برای استقبال و اظهار برائت از اسراء آماده نموده بودند لذا از هر گوشه و كنار شهر آواز طبل و نقاره و ساز و دهل بگوش می رسید بر فراز بام ها علم ها و بیرق های


رنگارنگ افراشته بودند و بر هر گذری بساط شراب پهن كرده و انواع و اقسام نغمه های مغنیان بلند بود دسته دسته، گروه، گروه و فوج، فوج از زن و مرد دست بچه ها و كودكان را گرفته و به تماشا آمده بودند خلاصه كلام آنكه داخل شهر و بیرون دروازه شهر شام از جمعیت مردم همچون روز محشر بود صحرا و بیابان از زن و مرد و بچه موج می زد صدای همهمه مردان و زنان و اطفال با صدای دبدبه طبل ها و طنطنه كوس ها گوش فلك را كر می كرد همه چشم ها بطرف كوفه دوخته و منتظر رسیدن كاروان اسراء بودند و ساعت بلكه ثانیه شماری می كردند كه چه وقت آنها را خواهند دید و شوق و اشتیاق وافر و بی اندازه ای داشتند كه سرهای بریده و بر نیزه زده شده كسانی را كه خارجی به آنها معرفی كرده بودند ببینند ناگاه سر كجاوه بی روپوش زنان و سر برهنه اسیران پیدا شد از اطراف صدای هلهله و ولوله بلند شد جارچیان و منادیان از اطراف فریاد می زدند: آوردند عیال خارجی را.

اسیران دل شكسته و ذراری پیامبر صلی الله علیه و آله همینكه آن همه تماشاچی را با البسه فاخره و زینت های ذاخره با روی های خندان و شادان همراه با زدن سازها و نقاره ها دیدند سخت گریستند از طرفی مأموران و دژخیمان پسر زیاد مخذول با زدن تازیانه ها و كعب نیزه ها افغان و گریه اطفال و بانوان محترمه را شدت بخشیدند مرحوم جودی ورود اهل بیت علیهم السلام را به شام تار اینگونه توصیف می فرماید:

شعر



روایت است كه چون اهل بیت شاه شهید

شدند داخل شام از جفا و جور یزید



از آن طرف همه را دست از حناء رنگین

از این طرف همه پاها ز خار ره رنگین






از آن طرف به فلك بانگ طبل و بربط و نای

از این طرف همه در ناله حسینم وای



از آن طرف همه طفلان سنگ در دامن

از این طرف همه فرق شكسته در شیون



از آن طرف به كف جمله جام های شراب

از این طرف دل طفلان ز قحط آب كباب



از آن طرف به هیاهو ز پیر تا برنا

از این طرف سر اكبر مقابل لیلا



از آن طرف همه در عشرت و مباركباد

از این طرف به سنان رأس قاسم داماد



از آن طرف همه را در بدن لباس حریر

از این طرف همگی بسته غل و زنجیر



از آن طرف همه طفلان به روی دوش پدر

از این طرف به سر نی سر علی اصغر



از آن طرف همه در غرفه ها لب خندان

از این طرف به فغان روی ناقه عریان



از آن طرف به پس پرده اهل بیت یزید

از این طرف سر زینب برهنه چون خورشید



از آن طرف همه بنشسته روی كرسی زر

از این طرف همه استاده فرق بی معجر



از آن طرف سر شوم یزید را افسر

از این طرف سر شه پر ز خاك و خاكستر






از آن طرف ز جفا چوب كین به دست یزید

از این طرف لب و دندان خشك شاه شهید



جهان به دیده جودی سیاه چون شب شد

چو در خرابه بی سقف جای زینب شد



هنگامی كه آل الله سلام الله علیهم اجمعین را از انظار و مقابل اهل شام عبور دادند آن نادانان بنا كردند به دشنام دادن و ناسزا گفتن اهل بیت علیهم السلام سر بزیر انداخته جواب آنها را ندادند، بعضی موهای پریشان خود را حجاب صورت ساخته و برخی با معجر و تعدادی دیگر از آن محترمات كه معجر نداشتند با آستین و ساعد صورت خود را ستر می كردند.

در برخی از مقاتل نوشته اند كه علیا مخدره زینب خاتون سلام الله علیها فرمودند:

بین كوفه تا شام كه سر برادرم بر نیزه بود چشم های آن حضرت پیوسته باز و گشاده بود و به اطفال و اهل و عیال خویش می نگریست اما در شهر تار شام من نگاه به سر برادرم كردم دیدم چشم های مباركش بسته شده یعنی خداوندا دیگر طاقت ندارم كه این همه رقاص و سازنده و شارب الخمر را دور اهل بیت خود ببینم.

حضرت امام باقر علیه السلام از پدر بزرگوارش زین العابدین سلام الله علیه روایت نموده كه آن حضرت فرمودند:

مرا بر یك شتر لنگ و لاغری نشانده و سر پدرم را بر علمی نصب كرده، و بانوان را بر قاطرها نشانده و اراذل و اوباش اطراف ما را گرفته بودند اگر كسی از ما می خواست گریه كند نیزه بر فرقش می زدند پیوسته بدین منوال بودیم تا به دمشق رسیدیم در آنجا جارچی جار می زد یا اهل الشام هؤلاء سبایا اهل البیت الملعون.

مرحوم سید در لهوف می فرماید:


همینكه اهل بیت رسالت سلام الله علیهم آن همه جمعیت و ازدحام از اهل شام دیدند علیا مكرمه ام كلثوم علیهاالسلام شمر پلید را طلبید و به او فرمود: ای شمر من امروز یك حاجت به تو دارم.

شمر گفت: چه حاجتی داری؟

فرمود: ما را از دروازه ای ببر كه جمعیت كمتر باشد و نیز دستور بده این سرها را از میان ما زن ها دورتر برده مردم به تماشای آنها مشغول شوند و از ما منصرف گردند.

آن حرامزاده خبیث مخصوصا گفت سرها را از میان محمل های زنان عبور بدهند كه مردم بیشتر به تماشا آیند.